و به آغاز سفر نزديكم
من به آغاز سفر نزديكم و رفتن، رفتن به سرزميني از جنس خورشيد و درخت. آه كه اينجا سخت دل گرفته است و ناشاد از تماشاي بازيهاي نا زيبا.
اينجا سخت دشوار است برايم همراهي بازي شدن و همه عمر تلاش كرده ام كه به هر بازي تن ندم. روحم سخت آزرده است و خسته....
روزهايي بس دشوار رو ميگذرونم و سكوتي سخت دردناك گزيده ام . بيشتر از هر زماني اينجا تنها ميبينم خودم رو و سخت است تنهايي ميان اين حجم عظيم بودنها.
حكايت من داستان ماندالايي است كه سالها ساخته ام و امروز در پي خراب كردن اونم و دوباره ساختن از ابتدا و اين همه تلاشي است در مسير دل نبستن و دل كندن.
و امروز با يكي از دشوارترين مراحل اين آزمون روبرو ام و مبارزه ميكنم و چقدر روزهاي دردناكي رو ميگذرونم. روزهايي به غايت سخت و دردناك....
فروردين ٩٦
مرا به اين بازيها كاري نيست كه من در پي نوري اينجا آمده ام. نميدانم از چه آن نور مرا به اينجا كشاند؟ اما وسوسه پر زرق اين بازيها مرا نخواهد شكست كه من از جنس آبم، روان و جاري.
No comments:
Post a Comment