بر انتهای زمین، جایی که افقی پیش رویت نیست و تنها راهی برای رفتن و رفتن و رفتن....
همیشه رفته ام و همواره زندگی گذر از دالانهایی بود تاریک و بی انتها و اکنون دیگر نشانی از دالان وتاریکی نیست و همه نور است و دیدن اما هنوز انتهایی بر این راه نیست، هنوز نشانی از مقصد نیست و تنها افقی در بینهایتی که تمامی ندارد. آنچه همه این سالها مرا به رفتن واداشته نه نشان مقصد که امید رسیدن بود به نور و آبادی. سالهای گذار از آن دالان تاریک تنها امید نور بود و روزهای روشن خارج از آن دالان امید آبادی. هنوز فاصله ای بس دشوار و طولانی است به حتی نشانی از آبادی. تنها امید است که مرا کماکان به رفتن وامیدارد و آری امید، آنچه برایش زاده شده ام و صبر.....آری امید و صبر تنها دستمایه های پیمودن اند.
باید رفت که رسیدن تنها در پی رفتن است و جاری شدن. سکون مرگ روزهای ارزشمند زندگیست و گاهی چه دشوار است دل کندن و صد دشوارتر دل نبستن. در پی آن افقهای طولانی واهه ایست....سبز و آرام و شاید، آری فقط شاید فرصتی برای آرمیدن.
“پس این کوه بلند دریایی است، پشت این دشت فراخ صحرایی است و پی آواز چکاوک به درخت است و یه سنگ....من به دریا می اندیشم، من به صحرا می اندیشم....من به آواز درخت، به سکوت و غم تنهایی یک سنگ می اندیشم (از وبلاگ بیکران )”
9/1/2018
#mohammadtajeran #desert #salt #iran #محمد_تاجران #کویر
No comments:
Post a Comment