روزگاریست، روزگاریست و حکایتیست این روزهای سرزمین من. مرگ تنها
بشارت آسمان است و منجیان خود سفیران مرگ گشته اند و پیامی جز اندوه و درد، فریاد
و فغان بر ما نفرستاده اند ، گویی جز آن نمیدانند.
آه بر ما که چنین دردالود و غمگین به تماشا نشسته ایم به گل نشستنمان و به آب رفتنمان و به خشم زمین تن دادنمان را.
زمین آنچنان خشمگین از این همه ناشادی و اندوه است، از این همه سکوت و تن دادن که دیگر او را میل همراهی نیست.
ما آدمکانی هستیم تن و جان داده به بازیهای ناشاد زندگیو نه اما زمین که او را نه میلی است و نه اجباری به سکوت و تن دادن و اینچنین است که ما را به سیلابی، به بادی و خاکی سیلی میزند که هانای خواب آلودگان، گاه بیداری است، گاه اندیشیدن است، گاه سخن گفتن است.
گاه فریاد است و گاه انسان زیستن آنچنان که انسان زاده شدن تجسد وظیفه بود، اینگاه انسان زیستن وظیفه تجسد یافتنمان است.
و ما چه تنهایم و ما چه بسیار منهای تنهایی هستیم در این روزگار دردناک پر از وحشت مرگ و پر از اندوه ناتوانی مان در برابر خشم زمینی که همه این روزهایمان را به سیلابی و به سیلی دردناک آغشته است.آه بر ما که چنین درد آلود و غمگین به تماشا نشسته م به گل نشستنمان را...
محمد
فروردین ۹۸
آه بر ما که چنین دردالود و غمگین به تماشا نشسته ایم به گل نشستنمان و به آب رفتنمان و به خشم زمین تن دادنمان را.
زمین آنچنان خشمگین از این همه ناشادی و اندوه است، از این همه سکوت و تن دادن که دیگر او را میل همراهی نیست.
ما آدمکانی هستیم تن و جان داده به بازیهای ناشاد زندگیو نه اما زمین که او را نه میلی است و نه اجباری به سکوت و تن دادن و اینچنین است که ما را به سیلابی، به بادی و خاکی سیلی میزند که هانای خواب آلودگان، گاه بیداری است، گاه اندیشیدن است، گاه سخن گفتن است.
گاه فریاد است و گاه انسان زیستن آنچنان که انسان زاده شدن تجسد وظیفه بود، اینگاه انسان زیستن وظیفه تجسد یافتنمان است.
و ما چه تنهایم و ما چه بسیار منهای تنهایی هستیم در این روزگار دردناک پر از وحشت مرگ و پر از اندوه ناتوانی مان در برابر خشم زمینی که همه این روزهایمان را به سیلابی و به سیلی دردناک آغشته است.آه بر ما که چنین درد آلود و غمگین به تماشا نشسته م به گل نشستنمان را...
محمد
فروردین ۹۸
No comments:
Post a Comment