اندر احوالات خویش جستجو میکردم و سر در قبا فرو برده روزهای پشت سر را تماشا میکردم که یاران شیخ از در ،درآمدند.
نانی در سفره نبود و به اندک آبی پذیرایشان شدم. گفتگو کردیم از احوالات روزگار و مردمان دیار شیخ. یاران شیخ از کراماتش گفتند و من نشسته زانوان خویش بغل نموده بودم و سراپا گوش. در این میان یکی از یاران شیخ ما را فرمود که شیخ ما پیچش مو بیند آنجا که تو مو بینی و همچنان از کرامات شیخ گفتی.
سر بر زانو فرو بردم از حیرت و سخت متاثر گشتم که این جماعت مرا به نا حق آنچنان بزرگ پندارند که توان آن دارم که مویی بینم.
ما در کار خویش آنچنان در گل فرو رفته ایم که دیدن مویی ما را به آسمان برد.
آنکس که در این دنیا مویی تواند دید در میان این هیاهو و آشوب روزگار خود به آنچنان جایگاهی از عرفان رسیده باشدش که جن و انس ملازمتش کنند. ما راه فردایمان را هنوز نیافته ایم. در تحیر وامانده بودم از وانفسایی که در آنم و حیران از سرگشتگی ام. سالهاست که به دنبال خویشتنم و خود را نمی یابم، مویی در کجای کار ماست؟
در این احوالات بودیم که یاران شیخ گفتند و شنیدند و بشدند و من خجل از آنکه به آبی بیش پذیرایشان نبودم .
محمد تاجران
تیر ماه ۹۷
No comments:
Post a Comment