Tuesday, October 22, 2019

اولین شرط لازم زندگی‌ کردن رویا


هر آنچه انجام دادنش مرا به ترس و تردید وابدارد نمی‌تواند رویای من باشد
رویای انسان تنها چیزیست که در جهت رسیدن به آن انسان را به صورت غریزی پروایی نیست. بی‌ پروایی، نه شرط کافی‌ که اولین شرط 
لازم زندگی‌ کردن رویا است

آنگاه که پرنده به قفس نشست



آنگاه که پرنده به قفس نشست، شاید پس از مدتی‌ عادت کند به نرده‌های رنگی‌ و آواز بخواند اما ! با درد رویای پروازش چه خواهد کرد؟ 
شاید دل خوش کند به مردمی که به تماشا نشسته اندش اما ! با درد تجسم آبی‌ آسمانش چه خواهد کرد؟

سکوت و اندیشیدن

هر آن زمان معاشرتی است با کسی‌، سکوت و اندیشیدن کمک می‌کند که افراد بی‌ پروا تر شوند و بیشتر از عمق وجودشان بیان کنند، حال آنکه اولین کلام در تعارض با آنها، انسانها را در گفتگو محتاط می‌کند. هر آنچه بیشتر کسی‌ از درونش را عریان کند، بهتر می‌توان دید و 
شناخت حقیقت وجودش را و این راهی‌ است به شناخت دنیای اعجاب انگیز انسانها

تنها بایستی حتی در شنیدن هم صادق بود

دانستن منش شاگردی

آموختن و دانستن منش شاگردی کردن، اولین و مهمترین مهارتی است که هر آنکس که سودای رشد کردن به سر دارد بایستی بیاموزد. 
هر آنجایی که امکان آموختن داشته باشم، فارغ از آنچه هستم تنها سکوت می‌کنم و می‌شنوم به امید آموختن بیشتر
مادامی که توان سکوت کردن و شاگردی نداشته باشیم، مصداق این سخنیم که : هرگز نخورد آب زمینی‌ که بلند است.
 خود شاگردی کردن و سکوت ابتدای راه بزرگی‌ و استادی است


Friday, April 05, 2019

آنکس که بداند و نخواهد بیش بداند

آنکس که بداند و نخواهد بیش بداند

لنگان خرک خویش به جایی برساند

آنکس که بداند و کوشد که بر آن بیش بداند

او ‌مرد خرد است ، بر او جان و دل و گوش بباید

آنکس که نداند و بخواهد که بداند

او را شرف است، براهش جهد مکرر بنماید

آنکس که نداند، و نخواهد که بداند

دوستان خردمند ز منزل برهاند


محمد 

فروردین ۹۸

Wednesday, April 03, 2019

روزگاریست، روزگاریست و حکایتیست

روزگاریست، روزگاریست و حکایتیست این روزهای سرزمین من. مرگ تنها بشارت آسمان است و منجیان خود سفیران مرگ گشته ا‌ند و پیامی جز اندوه و درد، فریاد و فغان بر ما نفرستاده ا‌ند ، گویی جز آن نمیدانند.
آه بر ما که چنین دردالود و غمگین به تماشا نشسته ایم به گل نشستنمان و به آب رفتنمان و به خشم زمین تن دادنمان را.
زمین آنچنان خشمگین از این همه ناشادی و اندوه است، از این همه سکوت و تن دادن که دیگر او را میل همراهی نیست.
ما آدمکانی هستیم تن و جان داده به بازیهای ناشاد زندگیو نه اما زمین که او را نه میلی است و نه اجباری به سکوت و تن دادن و اینچنین است که ما را به سیلابی، به بادی و خاکی سیلی‌ میزند که هان‌ای خواب آلودگان، گاه بیداری است، گاه اندیشیدن است، گاه سخن گفتن است.
گاه فریاد است و گاه انسان زیستن آنچنان که انسان زاده شدن تجسد وظیفه بود، اینگاه انسان زیستن وظیفه تجسد یافتنمان است.
و ما چه تنهایم و ما چه بسیار من‌های تنهایی هستیم در این روزگار دردناک پر از وحشت مرگ و پر از اندوه ناتوانی‌ مان در برابر خشم زمینی‌ که همه این روز‌هایمان را به سیلابی و به سیلی دردناک آغشته است.آه بر ما که چنین درد آلود و غمگین به تماشا نشسته م به گل نشستنمان را...
محمد
فروردین ۹۸

Friday, March 29, 2019

صبوری

صبوری چگونه واژه ای است که هنوز آن را معنائی پیدا نکرده ام.
تنها اعتماد و اعتماد به آنچه جاری است و آنچه در حرکت است. و اما من باز همچون تکه چوبی یا برگی خشک و یا حتا تکه پلاستیکی جا مانده از از میهمانی ناخانده و آشفته در پس تکه سنگی درون رود در پی خود میچرخم .
همچو گردابی است که نه آن را کششی است به درون آب و گم شدن در انتهای تاریک آب و نه موجی که برهاند و دوباره باز جاری گردم بر امتداد زلال رود و در پی آفتاب به سوی آن اقیانوسی که همواره مأمنی بوده است خستگی این همه راه رفته و نا رفته را.
تشنگی جاری گشتن و دوباره دیدن از یک سو و امید رهائی باز از همان سو انگیزه های ادامه است.
به گذشته باز میگردم و به سالهای پیش از سفر و آن انتظار سخت برای حرکت و باز دوباره همان انتظار و همان نظاره گر بودن ، اما این بار کمی متفاوت است این انتظار.
آن یکی حاصل ناتوانی بود و عجز و این بار بایستی صبور بود در عین توانمندی ، در عین آنکه میتوان تغیر داد و حرکت کرد اما بایستی صبور بود و منتظر و بایستی به انتظار نشست آنچه که در پی تحقق است که خود قصه ای است هنوز نه خوانده.
۸۹/۱/۲۳

سکوت

یکی از دشوارترین تمرین های این روزهای من سکوت اختیار کردن در زمانی است که همه در حال فریاد کردن اند.
فروردین ۹۸

Saturday, February 09, 2019

سلام محمد جان ! ( و یادگاری دیگر )


سلام محمد جان !
            ممنون كه برايم نوشتي  اين روز هايي كه مي گذرد  سخت تر از آني است كه بشود بر زبان آورد  اين حكومتي كه ما داريم    چيز غريبي نيست كه هر روزي چنين داستاني تازه براه كند   هميشه  ارزو داشتم كه ايكاش در دور زماني پيش به دنيا آمده بودم به هئيت چوپاني  و گذران مي كردم در بياباني و  گوسفندي و آتشي و بعد هم مي گذاشتم و مي گذشتم اين نوبت بودن را. اما  روز گار چنين بر ما مي گذرد كه مي داني . روز هاي انقلاب  درست روز هاي آغاز در يافتم از هستي و جهاني كه در آن  چشم گشوده بودم  روزهاي اغاز جواني كه موسم  يافتن و شناختن بود كه  با  مشتان گره كرده ومرگ بر اين و درود بر آن گذشت  بعد ديديم كه نه مرگ  اين و  نه درود بر ديگري ما را بدان جايي كه بايست ره نبرد. بعد جنگ امد و نوبت  از دهان تفنگ حرف زدن بود و گوشت هاي دم توپ. از كساني كه به تعبير بزرگي   تفنگ به روي كسي كشيدن كه نمي شناختي اش  و حتي نمي دانستي كه كيست  فقط در روبروي تو بود و يا كشتن و يا كشته شدن و بعد جان به در برده هايي كه ما بوديم و كشتگاني كه ديگران  و خيل  بازماندگان نيمه جان و نيمه بدن ! 
  هر روز  بايستي  سر از خواب بر مي داشتيم تا  تازه اي را كه برايمان كوك كرده بودند برقصيم  .مي داني محمد  ديرگاهيست در اين سرزمين مردگان مي رقصيم با آهنگي شوم كه دست نا جوانمرداني بي وطن آن را  با ساز هايي ناموزون مي نوازند
پس چه مي ماند جز   گريزاز  اين  شام شومي كه بر ادميان اين خاك تحميل شده  اين  راه گريز جز  عشق چه مي تواند باشد  عشق عميق و ناشي از شناختي عميق تر  به اين خاك و اين مردم . و اين مردم مي توانند گاه همان دوستاني باشند كه  بر رويمان خنجر كشيده اند و اغلب هم از پشت !!
   مي دانم كه در شرايطي نيستي كه  بخواهم از عشق هاي زميني  برايت حرف بزنم اما انگيزه اي  كه حضور ادمي . محبوبي  محبوبه اي  در  ما ايجاد مي كند مي تواند ما را در يافتن عشقي بزرگ تر   كه همانا عشق به انسان ها باشد  رهنمون كند   عشق به همين آدم هاي زميني است  كه مي تواند تمريني براي دوست داشتن و دوست داشته شدن باشد
 به تعبير شاملو    انسان زاده شدن تجسد وظيفه است
 توان دوست داشتن و دوست داشته شدن
 توان گفتن و شنيدن
. تواني كه آسان به دست نمي ايد  عشق زميني   سياه مشق همان  عشق بزرگ تر است عشق  به زمين و عشق به آدمياني كه بر اين زمين مي زيند .
  و اين گونه است كه دلت بدرد خواهد آمد كه  نالايق مردي بي عشق بخشي از اين خاك را به جبران بي لياقتي هايش به بيگانه تقديم كند  و بگذار بگويم كه جز اندك ادمياني كم ياب به اين يادداشت  كسي وقعي ننهاد و گذشتند و گذشتن و اين جاست كه در مي يابيم كه هنوز بر روي اين خاك كساني كه داغ عشقي از اين دست داشته باشند آنقدر اندكند  كه گاه شمارشان از شمار انگشتان  يك دست هم  كمتر است  
       مي دانم كه در غم دوستي غمگيني  اما  تقدير است و كردار روزگار اين بقول تو شايد از آن پس گردني هايي است كه دست خيس و خشن روز گار بر گردن نحيف ما  گاه و بيگاه مي زند تا يادمان نرود كه  تنها ماييم كه بايستي بار  زمين مانده را بر دوش برداريم . طي كنيم اين سر بالايي تمام ناشدني راو فقط برويم و برويم و برويم . و جز اين چه مي بايست كرد؟
      براي من  همين خوب است كه گاه دلتنگي ها به دوستي بينديشم كه در سر بالاي ها و سرازير جاده هايي دور. دور دور.  هنوز پاهاي قوياش را بر پدال دوچرخه مي فشارد و به انتهاي افقي مي انديشد كه حتي در دور دست ها هم پيدا نيست . اما هست.و اين بودن     انگيزه ايست براي همه ي ما در  دندان بر هم فشردن و  ايستادن در برابر غول نازيباي زندگي  غولي كه دلش راخدا خورده است. اگر خدايي باشد . اگر !

 عباث
اذر 86

  

تاجر آن ور آب (یادگاری از عباث به گاه دلتنگی )



سلام ممد گل !  خوبي پسر؟
 اين روز ها و سالهايي كه تو در سفري ما در حضر تلخ گيريم كه نپرس   لابد از ما بهتر از اوضاع خبر داري  و خوب اين روزگاريست كه ما داريم و تو نداري     چيز هايي هم داريم كه تو نداري    !!!  بگذار وارد معركه نشوم و بزنم به يك كسخلي ناب كه  گفته اند خوشا ديوانگي !!! سال ها بعد اگر ديدي يكي ژوليده داره تو كوهها و بيابون ها برا خودش اواز مي خو نه و به آسمون تف ميكنه   بدون اون  عباثه !  هموني كه  يك روز دلش به پهناي اسموني بود كه فكر ميكرد خدئايي آفريده كه لابد كسخل نيست ! قديم  خيال مي كردم هيچ چيز بهتر از خنده  اين مردم نيست  دلتنگ خنده هاي مردمم هنوز اما اين مردم به جاي دلخند  پوزخند ميزننند  به هم فحش مي دهند و مي گذرند   .....   پس به ناچار خفه ميشوم و مي گذرم   ....مدت هاست خفه شده ام  مي داني   حتيب نوشتن هم براي اين مردم دلشادم نمي كند 
  اين حرف ها را هم به كسي نمي گويم  شايد الان تو اگر بودي هم نمي گفتم اما  از دور گاه ادم حد اقل مي تواند براي سنگ صبوري در كهكشان هاي دور  بنالد!
 و خودت خوب مي داني كه هرگز نناليده ام  من !   اين  را هم حتم دارم كه ناشنيده مي گيري   فراموش مي كني و   ركاب ميزني و مي روي !!

 براي پييدا كردن فيلم ها و مطالب به فرخنده سفارش مي كنم  اين روز ها او هم گرفتار است    اخر سال و تكاندن خانه اي به آن بزرگي !!!  كلي وقت مي برد !
 راستي كسي كه قرار بود با من براي عكس هاي وب سايتت تماس بگيرد  هنوز هيچ خبري ازش نيست  من فايلش را در كامپيوترم اماده كرده ام زنگ بزند  دادم دستش !!

مواظب خودت باش  براي سربالايي ها و سرازيري هايي كه مي روي دلتنگ  دلتنگ براي بالي براي مالي براي  همه آنچه كو تو مي بيني  براي   سفر با كشتي به نيوزلند دور و دوست داشتني     براي همه چيز هاي دور و دير دلتنگم و ..... خفه ميشوم و مي نشينم پشت اين پنجره كه شايد باز تو برايم بنويسي    پاهاي قوي ات را ستايش مي كنم و رويت را مي بوسم مشفقانه و  دوستانه   
 با دوستي
 عباث = عبث


Saturday, February 02, 2019

آمده از آن شهر

آمده از آن شهر ، پشت دریاها و  اما هنوز مانده به ره مردمانی که بایستی میدیدشان. به راه پس و پیشش مهری زده بودند از .تاریکی و‌ وهم. نه به ره بود راهی و نه به دریا زورق و او مانده بود میان پس و‌ پیشش
.اما هر آنچه در او بود یک چیزش نبود....او را ترسی نبود، نه از بی زورقی و‌موج‌دریا و نه از بی رهی و بی انتهایی راه

Monday, January 21, 2019

از خاک بر خاک

از خاک بر این جهان شدم و بر خاک از این جهان خواهم شد
تنها زیستن میان آن دو، از خاک بر خاک شدن را تجربه میکنم

Wednesday, January 16, 2019

راز گل سرخ

مرا چه به ازدحام وحشت و ترس؟ من به انتشار گل سرخ اینجا آمده ام.
مرا چه به فریاد حسرت و کینه و بغض؟ من به جستجوی جوانه ای خاک را پس زده ام.
مرا چه به آنکه مردم این سرزمین چه میکارند؟ من همیشه از دستانشان نان گرم گرفته ام.

نه به دنبال راز گل سرخ ام اینجا، که در پی فهمیدن بخشیدن های خاموش و خنده های بلندم.

دیماه نود و هفت