Monday, November 16, 2009

There is no fear and no sarrow if we just find ourselves.
fear is result of unknowing and unknowing is the result of lack of our knowladge. There is no chance to have a perfect Knowladge so fear and sarrow wont leave us alone.
BUT..what about if we trust and walk through the darkness ? if just we feel there is one who keep an eye on us and who will take care of us. just we need to trust and put another step in darkness. still there is safe ground under our feet, and the next one as well. then would be a long journey as long as our life and still it is safe under our feet. now..where is the place of fear and sarrow?
The only thing we have is just joy and peace in our heart and this is time to share that peace and joy to others and love them.

Saturday, October 31, 2009

باز دوباره خود را در دالانی تاریک و سیاه میبینم.
روزهای زیادی است كه در این دالان تاریک و بی نور ،سرگشته و حیران در حرکتیم و تنها امید نور و آزادی در انتهای این راه است كه ما را به حرکت واداشته است.
کورسوی نوری اندک در انتهای این سیاهدالان در همه این روزها نقطه انتهای خط نگاهمان بود.
قدم بر میداشتیم ...گاه سخت و سنگین و گاه پر شور و هیجان.....اما همچنان تاریکی بود و همان کورسو ..
کم کم چشممان به این تاریکی نیز عادت کرده و قادر به دیدن نقشهای سیاه دیوارهای این دالان گشته ایم ..ولی باز داستان سرگشتگی و سرگرم این نقوش شدن.
اما به راستی ما را چه به نقش های سیاهی در دل این تاریکی، ما از پس نور در این راهیم ، هر چند به ناگاه در این تاریکی افتاده ایم .
هر قدمی كه برمیداریم ، هر چند قدمی در تاریکی است اما این واقعیت را در پس خود دارد كه خود قدمی به سوی نور است و نزدیکی به آن. ....
کم کم نور را میبینم.
گرمای آن مرا به هیجان انداخته....هنوز در دل این دلان تاریکم اما دیگر از آن چیزی نمیبینم و خود را درونش حس نمیکنم .
تنها چند قدم مانده به نور....قدمهایم را آهسته بر میدارم.....آهسته تر و آهسته تر
بگذار همه سلولهای وجودم از لذت این نور سرشار گردند ....