Thursday, December 13, 2012

سلام مهدی جان



سلام مهدی جان
هنوز در حیرتم که چگونه معنا کنم نبودنت را که امید خود واژه ایست زیبا در کلام و دشوار در باور.
روز‌های خالی‌ از تو هم در گذار خواهند بود و آمد و شدشان را عادت خواهیم کرد بدون تو، ...اما مرد، مگر در این روزگار قحط الرجال ما که مرد بودن و مردانه زیستن خود واژه هایی غریبند چگونه بایستی کنار آمد با نبود مردی مستقل و آزاده ایی چون تو؟
مگر چند نفر مثل تو داریم که امیدی باشند به چراغی بودن که راه‌های دشوار و تاریک زندگی‌ را اندک سویی بخشند و امیدی؟
مگر تو آسان ساخته بودی آنچه که ما مهدی می‌‌شناختیمش که به این گونه از کف بدهیم داشتنت را؟
راستی‌ مهدی جان، این روز‌ها به اتریش رسیدم و در حال گذر از میان آلپ ام، جائی‌ که قرار بود باز تو رو ببینم و روز هایی را با هم باشیم ، شاد و سرشار از مستی زندگی‌.
بر تو مرثیه روا نیست مهدی جان که حکایت تو داستان مستی است سرشار از شور زندگی‌ که نبودنت را باز خواهیم سرائید با نوای چنگ و رباب.
چه بایستی کرد که عادت کرده ائم به آنکه به دست کوه و رود بسپاریم آنانی‌ را که عزیز تر از جان داریمشان.
و باز خوشحالم از اینکه تو را به دست کوهی سپردیم که عاشقش بودی و شوق رفتن و دیدن بودن آنجا همیشه برقی بود در چشمانت.

در نبودت مهدی جان باز خواهم رفت و شاد خواهم زیست فارغ از همه اندوه جهانی‌ که تو را با آن کاری نبود.
آنچنان که تو خود زیستی‌ و آرزو داشتی بر همه دوستانت که شاد باشند و سرشار از زندگی‌ که باز به ما یادآور شدی که فرصت بودن بس کوتاه است و ارزشمند...
دلم برایت تنگ میشود و به یادت هستم.
محمد