Sunday, February 06, 2022

چونان نابینایی ام


چونان نابینایی چراغ به دست حیرانم در میان انبوه بینایان، مملو از حسرت و رنج. چراغ ام نه از نمایاندن راه است به بینایان که خود سرگشتگی میاموزم و از آن روی چراغ در دست گرفته ام که خیل بینایان مرا گمراه نسازند ‌و از راهم به بیراه نبرند.
سالهاست آنچنان سرگشته و پرشورم که هماره سرم سودای عاشقی دارد و بر تن ردای قناعت و‌ کم‌نیازی دارم. اما همراهی و‌همنشینی خیل بینایان آنچنان ترسی به دلم و وهمی بر اندیشه ام انداخته که گویا هیچزمان خود را نزیسته ام.
مرا حسرتی است بی پایان تنهایی ‌و‌خلوت و همنشینی با دلم و اندکی دوری از هیاهوی جانفریب این شهر پر سودا که مرا سودایی دگر است و دگریست بر دل. مرا با هیاهویتان کاری نیست و چراغ ام هم نه از نمایاندن راه است به شما!! بگذارید دل خوش دارم به نوری که خود نمیبینم و راهی که تنها نجوایش را میشنوم. چراغ ام نه از بهر شماست که خود فریبی است دلم را آنگاه که نیازش است عقل و منطقی وگرنه مرا بهتر آنکه دل روشن دارم، چراغ از بهر دیده نیازم نیست...