همه سفر اندیشه کردن است و رشد کردن که زندگی خود سفری است به غایت در
جهت تعالی و رشد انسان.
همه روزهای سفر رو اندیشه میکنم و بررسی و مطالعه لحظات آن خود بهترین راهی است که ابعاد ناشناخته وجود خودم را بهتر بشناسم و درک کنم.
هنوز پس از سالها سفر در کشکشیام نا هنجار با خیلی از موضوعاتی که بارها و بارها تجربه کردهام و میدانم، اما فاصله ایست بس دشوار میان آن دانستن تا دیدن و روبرو شدن و تازه پس از آن خود راهی است به غایت دشوار تا به عمل رساندن آنچه که میدانستم و دیدم.
همه دشواری زندگی فاصله میان آن دانستن است و زندگی کردن آن.
گهگاهی است از سفر که این چالش به نقطه بحرانی خود میرسد و همه باورهایت را درگیر میکندو تو میمانی میان لحظه ایی پیش رو و رهایی و قدمی دور شدن از ترسهایت یا بازمانی و پس بزنی و کماکان در پی آن ترسها و نگرانیها بمانی که این خود باختن لحظات زیبای زندگیست، لحظاتی که هر یک سهمی ارزشمند داشته اند تا تو باشی آنچه که هستی یا آنچه که بایستی بشوی.
به گذشته باز میگردم، به جائی که صبر را تحمل تنها لحظه ایی میدانستم که در حال تسلیم شدنی، اگر آن لحظه دشوار را صبوری کنی ، باز اندک توانی خواهی یافت که ادامه دهی و باز حرکت کنی به پیش رو که همه زندگی در پیش روست.
روزهای بس دشوار را سپری کردم ، اکنون که باز جاری گشتهام و به این روزهای پشت سر نگاه میکنم احساسی ناشی از شرم دارم که همه آن ترسها ناشی از عدم اعتماد بود و ترس، اما باز خوشحالم که مقایسه این روزها با شرایط سالهای گذشته سفر و زمانی که در شرایطی مشابه بودم این امید را میدهد که رشد کرده ام، دیگر بسان گذشته غمگین و رنجیده نبودام.
شاید شاد هم نبودام ، اما باز این اندوه لحظات مرا نکشت و آزار ندیدم.
همه روزهای سفر رو اندیشه میکنم و بررسی و مطالعه لحظات آن خود بهترین راهی است که ابعاد ناشناخته وجود خودم را بهتر بشناسم و درک کنم.
هنوز پس از سالها سفر در کشکشیام نا هنجار با خیلی از موضوعاتی که بارها و بارها تجربه کردهام و میدانم، اما فاصله ایست بس دشوار میان آن دانستن تا دیدن و روبرو شدن و تازه پس از آن خود راهی است به غایت دشوار تا به عمل رساندن آنچه که میدانستم و دیدم.
همه دشواری زندگی فاصله میان آن دانستن است و زندگی کردن آن.
گهگاهی است از سفر که این چالش به نقطه بحرانی خود میرسد و همه باورهایت را درگیر میکندو تو میمانی میان لحظه ایی پیش رو و رهایی و قدمی دور شدن از ترسهایت یا بازمانی و پس بزنی و کماکان در پی آن ترسها و نگرانیها بمانی که این خود باختن لحظات زیبای زندگیست، لحظاتی که هر یک سهمی ارزشمند داشته اند تا تو باشی آنچه که هستی یا آنچه که بایستی بشوی.
به گذشته باز میگردم، به جائی که صبر را تحمل تنها لحظه ایی میدانستم که در حال تسلیم شدنی، اگر آن لحظه دشوار را صبوری کنی ، باز اندک توانی خواهی یافت که ادامه دهی و باز حرکت کنی به پیش رو که همه زندگی در پیش روست.
روزهای بس دشوار را سپری کردم ، اکنون که باز جاری گشتهام و به این روزهای پشت سر نگاه میکنم احساسی ناشی از شرم دارم که همه آن ترسها ناشی از عدم اعتماد بود و ترس، اما باز خوشحالم که مقایسه این روزها با شرایط سالهای گذشته سفر و زمانی که در شرایطی مشابه بودم این امید را میدهد که رشد کرده ام، دیگر بسان گذشته غمگین و رنجیده نبودام.
شاید شاد هم نبودام ، اما باز این اندوه لحظات مرا نکشت و آزار ندیدم.
این خیلی خوبست ، اما افق نگاه من آن زمانی است که در هر شرایطی شاد
باشم و امید اعتمادم رو به همه لحظات زندگیام بسط دهم، به همه ابعاد اون.
خوشحالم که اینبار هر آنچه که به انتهای این روزهای دشوار نزدیک تر میشودم شاد تر بودم و رها تر....
این معنی سفر است، آنچه که قرار است به تو قرار دهد و آرامش، امید دهد و شوق دیدن و زندگی.
همچنان جاری خواهم بود و خواهم رفت رشد خواهم کرد.
بایستی این چنین باشد که زندگی خود وظیفه ایست برای فهمیدن و رسیدن و آین خود راهی است برای شاد و عاشق زیستن.
و من عاشق زندگی خواهم کرد.
بهمن ماه ۹۱
خوشحالم که اینبار هر آنچه که به انتهای این روزهای دشوار نزدیک تر میشودم شاد تر بودم و رها تر....
این معنی سفر است، آنچه که قرار است به تو قرار دهد و آرامش، امید دهد و شوق دیدن و زندگی.
همچنان جاری خواهم بود و خواهم رفت رشد خواهم کرد.
بایستی این چنین باشد که زندگی خود وظیفه ایست برای فهمیدن و رسیدن و آین خود راهی است برای شاد و عاشق زیستن.
و من عاشق زندگی خواهم کرد.
بهمن ماه ۹۱