حکایت موسی و نیل حکایت ما مردم این سالهای این سرزمین است که جنگ دایه ما بود. گلوله و مرگ و اندوه همه خاطرات کودکی مان و خود آن گلوله ها به ما گذری امن بدهکار است ، گذری از زندان فرعونیان به ساحل امن آنسوی نیل.
گاهی کلامی هست و حضوری اما قلمی نیست و گاهی قلم هست و دلی نیست که سخن گوید....بیکران آنجا آغاز میگردد که هم دل هست و هم قلم. ************ There are times when I have words but no pen to write them down, there are times when I have a pen but no words coming from my heart.... Bikaran begin when I have words and pen
Thursday, December 22, 2022
موسی و نیل
موسی به نیل سپرده شد و در دامان فرعون زمان خوبش پرورش یافت و به گاه حادثه، نیل به حرمت دایگی فرزندش از حرکت ایستاد و دالانی شد امن بر گذر او.
Sunday, February 06, 2022
چونان نابینایی ام
چونان نابینایی چراغ به دست حیرانم در میان انبوه بینایان، مملو از حسرت و رنج. چراغ ام نه از نمایاندن راه است به بینایان که خود سرگشتگی میاموزم و از آن روی چراغ در دست گرفته ام که خیل بینایان مرا گمراه نسازند و از راهم به بیراه نبرند.
سالهاست آنچنان سرگشته و پرشورم که هماره سرم سودای عاشقی دارد و بر تن ردای قناعت و کمنیازی دارم. اما همراهی وهمنشینی خیل بینایان آنچنان ترسی به دلم و وهمی بر اندیشه ام انداخته که گویا هیچزمان خود را نزیسته ام.
مرا حسرتی است بی پایان تنهایی وخلوت و همنشینی با دلم و اندکی دوری از هیاهوی جانفریب این شهر پر سودا که مرا سودایی دگر است و دگریست بر دل. مرا با هیاهویتان کاری نیست و چراغ ام هم نه از نمایاندن راه است به شما!! بگذارید دل خوش دارم به نوری که خود نمیبینم و راهی که تنها نجوایش را میشنوم. چراغ ام نه از بهر شماست که خود فریبی است دلم را آنگاه که نیازش است عقل و منطقی وگرنه مرا بهتر آنکه دل روشن دارم، چراغ از بهر دیده نیازم نیست...
Subscribe to:
Posts (Atom)