هر بار که قصد نوشتن کردم تنها چیزی که ذهن جستجوگرم را به خود مشغول کرده تنهاییم بوده و این تنهایی روز به روز مرا به خود نزدیک تر میسازد .نه تنها آزارم نمیدهد که ازآن سرخوشم ,هر چه خود را تنها تر می یابم , خود را تواناتر می بینم . در گذشته گهگاه مرور مشکلات پشت سر مرا می آزرد و مشکلات پیش رو بر رنجم می افزودو امروز آنقدر سخت گشته ام که بسان فولادی گداخته و چکش خورده سرسخت و محکمم .خدایا تو را سپاس از تمام رنجهایی که به من هدیه نمودی , خدایا تو را شکر از تمام آنهایی که از من دریغ نمودی . روزگاری وقتی در خیابان دست کودکی را در دستان گرم پدرش میدیدم حسرت دوران کودکی و فقدان پدر مرا می آزرد و امروز......خدایا تو را سپاس که به من آموختی تنها تکیه گاهم توئی .حوادث بسیار گذشته تنها مرا مصمم تر و صبور تر ساخته و هیچ رنجی بر آنان نیست . گاهی این تنهایی مرا می آزرد و امروز بزرگترین نعمت خدا را تجربه میکنم که آن بی نیازی است .و اما صبر, که تنها تحمل لحظات گذراست و در گذار بودنش را با تمام وجود حس کرده ام . آری زمان در گذار است و این گذار را نیز صبور خواهم بود