Friday, November 05, 2004

وارد جاده می شوی . به به چقدر زیباست . جاده ای جنگلی با انبوه درختان اطراف جاده و رود پر شوری که صدایش حتی لحظه ای آرام نمی گیرد
خدا را شکر می گوئی از بابت این همه زیبائی
خوب معلومه که تو این جاده دوست داری لحظاتی بنشینی و با صدای آب جریان یابی
از کم بودن دکه ها و رستورانهای کنار جاده سر مست می شوی . بالاخره یک جا رو دیدیم که جاده ای آسفالته و جنگل و نزدیک شهر و این قدر کم کافه ! ! هنوز در این سر خوشی خام هستی که توی یک پارکینگ ماشین توقف کرده و تو و همراهت برای دقایقی یا حتی ساعتی تصمیم به نشستن می گیرین . اولین چیزی که به ذهنت میرسه رفتن کنار رودخانه ونشستن آنجاست و بازی با آب
پرتاب چند قلوه سنگ درون آب و صدای قلپ افتادن سنگ در آب . همیشه برایم دوست داشتنی بوده و حتی یکی از تفریحاتم بوده شنیدن این صدا ... قلپ
اما ........ اما به محض آنکه از ماشین پیاده شده و چشمت به رودخانه می افتد اگه بگم اشکت در میاد کم نگفتم
نمیدانم می شود اسمش را رودخانه گذاشت ؟ قطعا کانال های اگو که حاوی فاضلاب شهری اند از این تمیز ترند
گند و کثافتی که از حظور کم شعورانه مردم اطراف رودخانه را پر کرده بود حسابی منو کلافه کرده بود
به راستی چه مشه گفت به اونائی که میان و از خودشون یه مشت که چه عرض کنم یه بغل کثافت به جا می ذارن ؟بی اختیار این شعر موسوی گرمارودی رو زمزمه می کنم :(ترسم آنجا تا شما پای بگذارید هر چه آبادی و آزادیست با پلیدی های شهریتان بیا لائید )؟
با اکراه از رودخانه رد میشم به امید آنکه وارد جنگل بشم و ازاین همه گند و ......... دور بشم
اما نه ! انگار نه انگار که اینجا جنگل است
ده دقیقه ......بیست دقیقه ........ به عمق جنگل میرم حتی از یک شیب تند در حال بالا رفتنم اما هنوز آثار حضور کثیف آدما پیداست تا اینکه دیگه حتی صدای ماشین ها هم شنیده نمیشه . تازه آنجا بود که می شد خود جنگل رو دید . درختان رو دید . صدای پرنده ها . صدای دارکوب ها رو شنید . خوب هنوز جای بسی خوشحالیه که این مردم اینقدر تنبل هستن که نتونن خیلی بالا بیان یعنی نتونن بالا تر بیان . اینقدر ترسو هستن که از ماشینشون زياددور نشن که دیگه نبیننش و زیاد از مامانشون دور نشن
............... وای به روزی که اینا ورزشکار بشن و شجاع
راستی یادم شد بگم کاش این جاده ده دوازده تا رستوران می داشت اونوقت همه می رفتن رستوران و آشغالاشون یه جا جمع می شد
اگه یه روز گذرتون به گرگان و جاده زیارت افتاد هوس کنار رودخانه نشستن نکنین و برین به یه کافه

No comments: