هستم، اما نه آنچنان که بایستی باشم.
همه عمر در این تلاش بودهام که آنچنان باشم که لایق آنانی هست که دوستشان
دارم.
اما همه این بودن نیز باز آنی نیست که بایستی میبودم.
باز هم کم است که همه زندگی لحظه ایی است گذرا و در پی آن زمانی نیست بر جبران نبودنها و آه و صد افسوس که چه کم بودهام آن زمانی که بایستی حضور میداشتم, ولی در پی خودخواهی و آن اطمینان از حضوری جاوید لحظاتی بسیار را فنا کرده ام.
اما همه این بودن نیز باز آنی نیست که بایستی میبودم.
باز هم کم است که همه زندگی لحظه ایی است گذرا و در پی آن زمانی نیست بر جبران نبودنها و آه و صد افسوس که چه کم بودهام آن زمانی که بایستی حضور میداشتم, ولی در پی خودخواهی و آن اطمینان از حضوری جاوید لحظاتی بسیار را فنا کرده ام.
مرا افسوس و حسرتی نیست که باز آنچنان آگاه بر این لحظات در گذار بودهام که همه تلاش خود را برای حضوری، دیداری و بودنی کرده باشم.
اما حسرتی است بی پایان درونم را از آن لحظاتی که همه آنهائی که دوستشان
داشتهام گذر کردند و رفتند و تنها گاهی به نیم نگاهی بسنده کردند به امید زمانی
که باز گاه بودن باشد، اما دریغ که زمان بودن همان لحظه ایی بود که دیگر نیست و باز
فرصتی نخواهد بود و این حسرت جاودانه خواهد ماند ....
تنها جاودانه ایی که همه عمر به دوش خواهم کشید.
21/6/2012
تنها جاودانه ایی که همه عمر به دوش خواهم کشید.
21/6/2012
No comments:
Post a Comment