پر از نگفتنم . پر از ناتوانی از گفتن .درونم فریادی است و من تنها سرپوشی بر آن فریاد . پر از خواهشم .
تیغ آفتاب تنم را سوزانده است . اما من همچنان می روم . لبانم خشک است و آبی نیست اما باز هم خواهم رفت .شاید در این حوالی درختی حتی خشک باشد و یا تکه سنگی گنگ که بتوان بر او فریاد کرد .
زندگی چون همیشه جاری است و زمان بازیگوش در حرکت .لحطه ای تند و دمی کند اما همچنان جاری و پیو سته .نمی دانم چند نفر از مردم این شهر نبض ساعت دیواریشان را می فهمند ؟ ضرب آهنگی که حاصل ضرباتی است بر تنه زندگی ..........حتی در اینجا هم نمیشود فریاد کرد
No comments:
Post a Comment