سلام دوستان
باز گاهِ سفر شد و من شوریده دوباره خطوط سفید جاده را دنبال خواهم کرد، خطوطی که گاه پیوسته اند و گاه منقطع همچون خود سفر، اما به همین اندک دلم خوشم که این خطوط را پایانی نیست و همیشه جاده ایی هست برای پیمودن ، راهی برای رفتن و انسانهایی برای عشق ورزیدن و دوست داشتن و دوست داشته شدن.
اما اینبار سفر به قصد زیارت است...زیارت خاک سرزمین مادری.
این بر به زیارت شنهای روان ریگ جن، دشت تشنه لوت و آبی نیلگون خلیج فارس میروم.
زمستان بود و سرد، سرمایی سخت بسان روزگار این سرزمین و من طاقت این همه سرما و سکون رو ندارم.
روز هایی سرد که اگر به قول اخوان دستی از محبت سوی کسی یازی ، دست از بغل بیرون نخواهد آورد که سرما سخت سوزان است.
به بهانه گذار این روزها و زمستان و صبر برای روزهای گرم بهار که امکان سفر به خاور دور رو داشته باشم عازم سفر و پیمودن جادههای ایران ام.
گویی روزگار این لطف رو به من داشته که بتوانم به زیارت هرمز بروم قبل از آنکه چوب حراج به آخرین توبره خاک سرخش بخورد، و غار نمکی پیش از آنکه نمکش را بر سر سفرهایمان مزه غذا هایی کنیم که دیگر کمتر طعم خوب ایران دارد.
امید آان دارم که هنوز طعم گس خرمای نارس جنوب رو بچشم، شاید روزی در همیننزدیکی مجبور شدم چاییام رو هم حتی با خرمای خارک چینی بنوشم !!!
ساده نیست گذارانِ روزهای بودن، ماندن و دیدن حال و روز این سرزمین که سرمایش تاوان نا لایقی مردانی است نه از جنس این سرزمین.
همچون اولین باری که بر سفر بستم هیجان دارم و شور و اشتیاق رفتن و خدا را شاکرم که پاا ایی هست برای رفتن و راهی برای پیمودن.
جاده هایی در پیچ و خم کوههای وطن، در کنار خلیجش...جاده هایی که از میان کویری میگذرد که به لطف سخت کوشی و به ظاهر ناداری آاش هنوز میشود هوای خوش ایران را نفس کشید و آزادی را در بی انتهأیی افقش فریاد کرد.
اعتراف میکنم که با همه آان شور و هیجان سفر غمگین ام...غمگین از زخم هایی بر پیکره خسته سرزمن مادری ام.
غمگین از تماشای حال و روز مردمی که دوستشان دارم و آرزویم خانه هایی است گرم و پر از عشق برایشان، اما شبهای سرد زمستانشان را در زیر پتویی در صف به صبح میگذرانند تا شاید اقبال آان را داشته باشند که خرید سکه ایی و اندک نانی سفرهشان را دو روزی رنگین کند که باز مصیبت آنجا است که که آان در صف خوابیدن نیز خود مزدوری آنانی است که گویی تمامی ندارد چپاولشان.....
عازم سفرم، اما با همه این سردی تصور داستان گرم و مهربان مردم سرزمین مادری خود امیدی است که مرا جاری نگاه میدارد.
راستی دیشب یلدا بود....گویی طولانیترین شب سال، ...شبهای این خاک و بوم مدتهاست همیشی یلدأیی است و سرد.
یلداتون مبارک و دلهاتان شاد و دستانتان گرم و پر مهر.
روزهای بهار و زندگی پیش روست و هنوز امیدی هست.
غمگینم اما شور و اشتیاق امید مرا به حرکت میدارد، به سفر، زندگی و به روزهای گرم آینده.
دوستتان دارم و دستهاتان را به گرمی میفشارم و به دوستی و احترام سر خم میکنم در مقابل همه لطف و مهربانی که به منداشته آاید.
برایتان شادی آرزو میکنم، عشق و امید
محمد
(من به امید خدا از مشهد عازم بیرجندام و طبس، خور، یزد، شیراز، بوشهر ......)