هنگامی که سپیده بر بلندی کوه هایی که سالها مأمن تنهائی من بوده اند بساطی از نور پاشیده چگونه خواب به چشمان برام؟
چگونه بر این بساط نور و رنگ بزمی نباشم از هیاهوی بودن و زندگی؟
همه لحظات زندگی دار پی حضوری بوده ام، دار کنار آب و آتش و سنگ ..و آاه که آن حضور چقدر نزدیک بود!!!
چه راه هایی که نپیمودم؟ روزها و سالهاست که همچنان دار حرکتم و دار پی همان حضوری که گویی همواره با من بوده است و من دار جستجویش!!!اما به راستی چه بود آنچه که مرا از دیدن آان تجربه حضور دار هرمان گذشته بود؟چه بود آنچه مرا دور میکرد از آان لحظات سبک حضور؟
زمانی که به خوبی میاندیشم ، به زندگی و به بودنم و به معنای و دلیل بودنم ، آنچه دار مییابم همین بودن و جستجو را تنها مانعی مییابم که مرا از آان لحظات ناب بودن دور کرده بود.
چگونه میتوان از این دنیای کوچکِ بودن رها گشت و سبک بال در تماشا بود و سرشار؟
آبان ماه ۹۰
طالقان
گاهی کلامی هست و حضوری اما قلمی نیست و گاهی قلم هست و دلی نیست که سخن گوید....بیکران آنجا آغاز میگردد که هم دل هست و هم قلم. ************ There are times when I have words but no pen to write them down, there are times when I have a pen but no words coming from my heart.... Bikaran begin when I have words and pen
Friday, January 20, 2012
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment