Friday, January 20, 2012

هنگامی که سپیده بر بلندی کوه هایی که سالها مأمن تنهائی‌ من بوده اند بساطی از نور پاشیده چگونه خواب به چشمان برام؟
چگونه بر این بساط نور و رنگ بزمی نباشم از هیاهوی بودن و زندگی‌؟
همه لحظات زندگی‌ دار پی‌ حضوری بوده ام، دار کنار آب و آتش و سنگ ..و آاه که آن حضور چقدر نزدیک بود!!!
چه راه هایی که نپیمودم؟ روزها و سال‌هاست که همچنان دار حرکتم و دار پی‌ همان حضوری که گویی همواره با من بوده است و من دار جستجویش!!!اما به راستی‌ چه بود آنچه که مرا از دیدن آان تجربه حضور دار هرمان گذشته بود؟چه بود آنچه مرا دور میکرد از آان لحظات سبک حضور؟
زمانی‌ که به خوبی‌ می‌اندیشم ، به زندگی‌ و به بودنم و به معنای و دلیل بودنم ، آنچه دار می‌یابم همین بودن و جستجو را تنها مانعی می‌یابم که مرا از آان لحظات ناب بودن دور کرده بود.
چگونه می‌توان از این دنیای کوچکِ بودن رها گشت و سبک بال در تماشا بود و سرشار؟
آبان ماه ۹۰
طالقان


No comments: