ساعتی چند بر زیر کرسی در خانه آای کویری در جفت رود خوسف...
در خانه آقای کرمانی پیرمردی ۷۰ ساله که سالهای زندگی خود را همه در همین روستا سپری نموده به امید داشتن روز هایی بدون فقر و ماحصل حصل همه آن تلاش و سالها رنج خود زندگی ایی است مملو از فقر و بیماری و رنج...حال آنکه آععار این میان داغ فرزندی نیز خود مزید آن همه رنج و اندوه و خود سببی است بر قطره اشکی در پایان هر نمازش.
اینجا در این بیابان و این همه رنج و چشم امیدی به دلتمردنی که خود سودای هر آنچه داشته باشند ، بر آن اطمینان دارم که سودأای از این دست در سر ندارند که تلاشی در رفع این همه رنج و بدبختی کنند.
و اما من تنها نظاره گریام دار گذار.
تنها نظاره میکنم همه این رنج و بدبختی را تا شاید همیشه و همه عمر یاداورم باشد که زندگی میتوانست این چنین باشد...مملو از رنج و فلاکت و این خود باز مرا به تلاشی بیشتر میخواند که حرکت کنم و بروم...بیشتر و بیشتر. آنقدر ببینم، بشنوم و تجربه کنم تا به آان حقیقت نزدیک تر گردم.
شاید روزی بتوانم اندکی از رنج حتی یک انسان بکاهم.
آنگونه خواهد بود که ماحصل زندگیام بیهوده نخواهد بود.
احساسِ لذتِ بودن خواهم داشت که مرا سختترین لحظات زندگی آان دمی است که انسان را میبینم خالی از شادی و شور...آان چیزی که گویا به خاطر آن زاده شده ایم.
۱۵ آبان ماه ۹۰
در خانه آقای کرمانی پیرمردی ۷۰ ساله که سالهای زندگی خود را همه در همین روستا سپری نموده به امید داشتن روز هایی بدون فقر و ماحصل حصل همه آن تلاش و سالها رنج خود زندگی ایی است مملو از فقر و بیماری و رنج...حال آنکه آععار این میان داغ فرزندی نیز خود مزید آن همه رنج و اندوه و خود سببی است بر قطره اشکی در پایان هر نمازش.
اینجا در این بیابان و این همه رنج و چشم امیدی به دلتمردنی که خود سودای هر آنچه داشته باشند ، بر آن اطمینان دارم که سودأای از این دست در سر ندارند که تلاشی در رفع این همه رنج و بدبختی کنند.
و اما من تنها نظاره گریام دار گذار.
تنها نظاره میکنم همه این رنج و بدبختی را تا شاید همیشه و همه عمر یاداورم باشد که زندگی میتوانست این چنین باشد...مملو از رنج و فلاکت و این خود باز مرا به تلاشی بیشتر میخواند که حرکت کنم و بروم...بیشتر و بیشتر. آنقدر ببینم، بشنوم و تجربه کنم تا به آان حقیقت نزدیک تر گردم.
شاید روزی بتوانم اندکی از رنج حتی یک انسان بکاهم.
آنگونه خواهد بود که ماحصل زندگیام بیهوده نخواهد بود.
احساسِ لذتِ بودن خواهم داشت که مرا سختترین لحظات زندگی آان دمی است که انسان را میبینم خالی از شادی و شور...آان چیزی که گویا به خاطر آن زاده شده ایم.
۱۵ آبان ماه ۹۰
۹۰
No comments:
Post a Comment