تولد ۴۶ سالگی
آن دم نخستین، آن بازدم نخستین و همه زندگی که از همان دم آغاز شد. آن لحظه شگفتی که هوای تازه را به درون ریه هایم کشیدم. ریهام پر شد از هوای ناب بودن و زیستن بر این کره خاکی زیبا.
آن اولین نور که برچشمم تابید و آن اولین صدا، اولین لمس تنم با دستان آن قابله مهربانی که تا سالهایی که هنوز بود از دیدنش سرشارمیشدم.
گویی هنوز خاطره آن اولین لمس تنم با دستان او با من بود و از دیدنش سرشار میشدم.
آن اولین قطرات آبی که بر تنم ریخته شد و آن اولین آغوش گرم و امنی که مرا در خود کشید و پستان بر دهانم نهاد تا باز هم از وجودشمرا پر کند.
بارها و بارها به همه آن اولین ها می اندیشم، به همه آن چه به من هدیه شد، به من ارزانی شد و اکنون این منم در آستانه سال چهل وهفتم زیستن ام.
دیگر آنچشمها آنقدر دیده اند و آن گوشها مملو اند از نجوا ها و تنم آغشته به آغوشهای بسیار و اما آن دم و بازدم نخستین...هنوزبدهکار آن دم ام.
هنوز سرمشارم از آن دمی که فرو رفت و برآمد، فرو رفت و برآمد و هنوز هم برمی آید که نه آنچنان شاکر بوده ام برآمدنشان را و چگونهمیتوان ساکر بود، شاکر بود و شاکر بود، آنچنان که خود را بدهکار روزهای زیسته پشت سر ندانم.
وه که چه راه دشواری در پیش است....
۲۵ تیر ماه سال یکم از قرن پانزدهم