سفر کربلا
این روزها عازم سفرم، سفری اما متفاوت. بارها با مادرم سفر کردیم با هم، اما همیشه من بودم که مسیر و مقصد رو تعیین میکردم واینبار هم این منم که مسیر رو تعیین میکنم و چگونه رفتن رو، اما او بود که مقصد رو مشخص کرد و برای اولین بار به مقصدی سفر میکنمکه خواست او بود و او بود که گفت به کجا دوست داره بره.
فارغ از هر باور و اعتقادی تنها یک چیز برای من مهم بود و اون تلاش برای همراهی بود و احترام به آنچه او باور داره. یادمه یه بار نروژبودم و بهش زنگ زدم، کربلا بود و آنچنان شور و اشتیاقی در صداش موج میزد که هیچ زمان تجربه نکرده بودم و برای منی که تو بهشتزمین بودم توی نروژ این همه اشتیاق شگفت انگیز بود. و این بار وقتی از من خواست که اون رو ببرم کربلا به شوق تماشای هموناشتیاق، به عشق دیدن حال خوب او راهی این سفر شدن و همراهش.
من اسمش رو گذاشتم حرمت دوست داشتن، اون زمانی که که به حرمت کسی که دوستش داری تلاشی میکنی در راهی که اون دوستداره و باقی دیگه هیچ اهمیتی نداره.
توی این روزهای سرزمینمون و به احترام مردمم از این سفر عکس و پستی نمیذارم و با همه وجودم آرزو میکنم تحمل و احترام به تفاوتهارو برای آینده این سرزمین.
No comments:
Post a Comment