Thursday, May 06, 2004

دردی درونم نهفته است

دردی درونم نهفته است که آئینه از پرتو آن محرومند.فریادی درونم خفته است که حنجره را یارای آن نیست .پس چه باید کرد . چه باید کرد با این مردمان اندوه پرست بی می سرمست .نمی ذانم به کدامین ساغر آلوده اند که این چنین بی می سر خوشند.
امشب نیز در اندوه و حسرت و تنهائی بسر خواهد شد . لحظات در هم خواهند تنید و این عشق بازی نفرت انگیزشان در بستر زمان حاصلی جز گذران عمر نیست وصد اندوه که این گذران بی حاصل است و از آن توشه ای بر نمیگیریم .
هر روزمان بسان روز گذشته است و روز های گذشته .تنها تفاوت در شمار روز های باقیمانده است که همچون شمار درختان ارس رو به کاهش است و چه کاهشی هولناک.نمی دانم آیا میتوان در این روزهای باقیمانده رسید. آیا می توان در یافت ؟ آه خدایا چقدر در بند دنیای کوچک تو هستم و مرا از آن رهائی نیست .نمی دانم از کجا آغاز کنم؟
خدای بیکران من خدای بیکرانه های من خود را همچون کودکی ناتوان به تو میسپارم
********************************
There is hiding sadness which mirror even powerless of its reflection.
My internal shouting is asleep that my throat can't show it.
So what can I do?
What can I do with people who have sad worship which feel happy without wine?
I don’t know which wines make them so joyful?
Tonight also will be finished by sadness and lonely and regretting.
Times swing together and this hatred love affair in the bed of time doesn’t have any result except wasting life.
I feel sadness that this is the time wasting.
And can't take any provision.
Every day is such as yesterday and other previous days.
Just the small different is that the remaining days also will be decreased such as green trees and what is horrible reduction….
I don’t know if I can reach in these last days.
Can I receive it?
Oh GOD how do I captured in this world and I can't ride of it.
I don’t know where can I start?
Compassionate god…..,
I will trust you such as small kid

81/4/21